جدول جو
جدول جو

معنی کوره پز - جستجوی لغت در جدول جو

کوره پز
(تَ عَ)
آجرپز. آهک پز. گچ پز. سفال پز. داشگر. فخاری. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کوره ده
تصویر کوره ده
ده کوچک و کم رونق، ده کم جمعیت و دور از آبادی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوره گز
تصویر شوره گز
شورگز، نوعی درخت گز که معمولاً در شوره زار می روید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کله پز
تصویر کله پز
کسی که کله و پاچۀ گوسفند طبخ می کند و می فروشد
فرهنگ فارسی عمید
(رَ / رِ دِهْ)
ده کوچک و کم آباد. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). ده کم جمعیت که چندان آبادانی نداشته باشد. (ناظم الاطباء). دهی بسیار کوچک و کم سکنه و کم حاصل. دهی کوچک و ناچیز و حقیر. ده کوره. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
من روشنم از دود غم روز به خویش
ای چرخ تو می دانی و این کوره ده خویش.
رکنای مسیح کاشی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
دهی از دهستان حومه بخش کلاردشت که در شهرستان نوشهر واقع است و 300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(جُ)
دهی از دهستان دیلمان که در بخش سیاهکل شهرستان لاهیجان واقع است و 539 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(تَ رِ قَ / قِ اَ)
آنکه کول پزد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کول (معنی سوم) شود
لغت نامه دهخدا
(تُ)
آنکه کله های حیوانات مثل کلۀ گوسفند و مثل آن را پخته می فروخته باشد. (آنندراج). کسی که کله و پاچه و شکنبۀ حیوانات را می پزد و می فروشد. (ناظم الاطباء). آنکه کله و پاچه و شکنبه از حیوانات (مانند گوسفند) را پزد و فروشد. (فرهنگ فارسی معین). روّاس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
مرا کله پز کرده بی دست و پا
خبر نیست از پا و از سر مرا.
طاهر وحید (از آنندراج).
- امثال:
کله پز برخاست (یا پاشد) سگ جاش نشست، یعنی بدتری جای بدی را گرفت و به مزاح با هر آنکه بعداز برخاستن کسی، بر جای وی نشیند گویند. (امثال و حکم ص 1231)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان صفائیۀ بخش هندیجان شهرستان خرمشهر. دشت و گرمسیر است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(اَ جُ مَ)
دباس. که شیره پزد. که دوشاب پزد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ گَ)
شوره گژ. (یادداشت مؤلف). نوعی از درخت گز باشد. (برهان) (فرهنگ فارسی معین). قسمی از گز. (ناظم الاطباء). نوعی از درخت گز است و آن را به تازی اثل گویند. (فرهنگ جهانگیری). درخت گز که در زمین شوره روید. (رشیدی) (غیاث اللغات) (آنندراج). اثل. (زمخشری). ثمر آن گزمازک و حبهالاثل است. قسمی از گز و طرفاء. (یادداشت مؤلف). نوعی از درخت گز. (غیاث) : ناگاهانه آن بند خراب شد و آن بستان و آن قوم هلاک شدند و بدل هر درختی شوره گزی پدید آمد. (قصص الانبیاء ص 178)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ پَ)
کار و عمل کوره پز. و رجوع به کوره، کوره پز و کوره پزخانه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ خَطط / خَ)
خطی بد و ناخوانا یا خطی که بسختی قابل خواندن است به علت ناپختگی خط و کم سوادی نویسنده. خط کسانی که کوره سوادی دارند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ خَ)
گوزن. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(رِ کِ)
کره کش. دهی از دهستان دیزمار باختری که در بخش ورزقان شهرستان اهر واقع است و 230 تن سکنه دارد. (از فرهنگ فارسی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ پَ)
صمغ انجدان سفید که طیب است و صمغ انجدان سیاه که به فارسی کماه خوانند منتن است و از حلتیت به عمل می آید که به فارسی انگژد و انغوژه گویند و به زبان اصفهانی انگشت کنده... (از آنندراج) (از انجمن آرا). اسم فارسی انجدان است. (فهرست مخزن الادویه). صمغ انگدان سفید. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(تَ نِ)
آنکه کلوچه پزد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلوچه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ گَ)
قوره گز. نام درختی است که در نواحی مختلف به نامهای گز شاهی، گزلی و کره معروف است. رجوع به گز شاهی و درختان جنگلی ایران تألیف ثابتی ص 147 شود
لغت نامه دهخدا
(حِ مَ کَ دَ / دِ)
مطبخی. طباخ. آشپز. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). خوردی پز. خوراک پز
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ / یِ گَ)
سفال پز و آجرپز و کوزه گر. (ناظم الاطباء). خشت پز. (آنندراج) :
نشد پخته از کوزه پز نان من
از او سوخت هرچند ایمان من.
میرزا طاهر وحید (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رِ مَ)
شیر مخلوط با دوغ و گورماست. (ناظم الاطباء). غذایی از شیر و ماست. (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خورده پز
تصویر خورده پز
طباخی آشپز خوردی پز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوره گز
تصویر شوره گز
نوعی درخت گز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوره ده
تصویر کوره ده
ده کوچک و کم آباد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کله پز
تصویر کله پز
آنکه کله و پاچه و شکنبه از حیوانات (مانند گوسفند) را پزد و فروشد: (مرا کله پز کرده بیدست و پا خبر نیست از پاو از سر مرا)، (طاهر وحید)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کور پی
تصویر کور پی
جوجه تیغی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوله پر
تصویر کوله پر
صمغ انگدان سفید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کله پز
تصویر کله پز
((~. پَ))
کسی که کله و پاچه و شکنبه گوسفند را می پزد و می فروشد
فرهنگ فارسی معین
کوره چش
فرهنگ گویش مازندرانی
راه تنگ و باریک که میان بر باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
محل کوره های زغال چوب و جایی که زغال تهیه کنند
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع لیتکوه واقع در منطقه ی آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
جایی که میان بند پرتاس تمام شود و بعد ازآن تا شعاع پانصدمتری
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مکانی در سوادکوه، به دنبال بره، حافظ بره
فرهنگ گویش مازندرانی